عاشورا
عاشورا…کربلا…
ذهنت به کجا میره وقتی این کلمات رو میشنوی.ذهنت به قتل گاه حسین میره؟
وقتی حسین(ع)تنها و غریب شده وقتی عباسش بی دست آب میاره وقتی حسین خونین رو زمین افتاده و شمشیری قصد بریدن سر امام رو داره.دلت به کجا میره؟
به زجه زدن زینب به اشک رقیه….آخکه دلم خون میشه و قلبم ماتم میگیره. اماممٔ مولایم دلم میخواست همیشه عاشورا باشه و به مظلومیتت اشک بریزم.
پدرم…واقعا میشه گفت پدر؟ پدر همه شیعیانی که تو این راه و این دین رو نگه داشتی . وقتی عذاراری روز عاشورا میرسه و همه سیاه میپوشن دلها همه سیاه و ماتمهٔ بابا بخاطر مظلومیتت از روت خجالت دارم. بخاطر خواهر برادرام… بابا نمیتونم کاری کنم. تو تا آخرین نفس امر معروف داشتی اما من چی؟…
بابا با چشام میبینم چطور دارن اسلامت رؤ اونی که واسش جنگیدی رو پایمال میکنن و فقط با دیدنش تنم میلرزه نه فقط امروز بلکه هر روز و همیشه…
کسی هست الان طاقت دیدن اشک زینب و داشته باشه ؟کی میتونه جون دادن رقیه رو ببینه؟ کی میتونه سر بریده شده ی باباشو ببینه؟… اگه جلو چشامون سر بابامونو بیارن باز پشت به اعتقادی که بابامون سرشو داد میکنیم؟!!!!
آخ بابا نمیدونی وقتی لبام خشکه و گلوم تشنه آب میخورم جرات گفتن اینکه چه آ ب خنکیٔ رو ندارم. بابا به تو یه جرعه آب هم ندادن چه جوری آب بخورم و به یاد تو نیفتم.
مولایمٔ سرورمٔ من بنده ام شرمسارٔ خطاکارٔ ولی این حبی که خدا از تو توی دلم نهاده رو میخوام حفظ کنم و نمیذارم کمرنگ بشه. کاش لیاقت داشتم که سربازیتو بکنم کاش….